که دامن آلوده دارد. که دامنش بچیزی چون خون یا پلیدی و نظایر آن آغشته شده، تردامن. فاسق. فاجر. آلوده دامن. دامن آلود. دامن سیاه. مقابل خشک دامن و پاکدامن: دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید بسخن گفتن زیباش بدان به نشوند. سعدی. چرا دامن آلوده را حد زنم چو خود را شناسم که تردامنم. سعدی. یکی زجر کردش که تبت یداک مرو دامن آلوده در جای پاک. سعدی
که دامن آلوده دارد. که دامنش بچیزی چون خون یا پلیدی و نظایر آن آغشته شده، تردامن. فاسق. فاجر. آلوده دامن. دامن آلود. دامن سیاه. مقابل خشک دامن و پاکدامن: دامن آلوده اگر خود همه حکمت گوید بسخن گفتن زیباش بدان به نشوند. سعدی. چرا دامن آلوده را حد زنم چو خود را شناسم که تردامنم. سعدی. یکی زجر کردش که تبت یداک مرو دامن آلوده در جای پاک. سعدی
آغشتن دامن. آلودن دامن. درزدن دامن بچیزی چون خون یا آب یا پلیدی و نظایر آنها. مالیدن یا پخش کردن چیزی از خون یا آب یا پلیدی روی دامن چنانکه در دامن اثر گذارد: چون کشی خنجر بقتلم بر میان دامن مزن دامن آلودن بخونم خونبها خواهد شدن. کلیم (از آنندراج)
آغشتن دامن. آلودن دامن. درزدن دامن بچیزی چون خون یا آب یا پلیدی و نظایر آنها. مالیدن یا پخش کردن چیزی از خون یا آب یا پلیدی روی دامن چنانکه در دامن اثر گذارد: چون کشی خنجر بقتلم بر میان دامن مزن دامن آلودن بخونم خونبها خواهد شدن. کلیم (از آنندراج)